نتایج جستجو برای عبارت :

خوشتر آن باشد که سر دلبران .

۵۴- مستور و مست خوشتر زعیش و صحبت و باغ و بهار چیست   ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست هروقت خوش ه دست دهدمغتنم شمار کس را وقوف نیست که انجام کار چیست پیوند همر بسته به موییست هوش دار     عمخوار خویش باش غم روزگار چیست معنی آب زندگی و روضه ارم … مستور و مست – خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست – غزل ۶۵
منبع : فالگیر
اس ام اس های عاشقانه
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره بهترین و جدیدترین و زیباترین اس ام اس های عاشقانه برای همسر و دوست در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو 
پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتش‌افشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطره‌ای
اس ام اس های عاشقانه
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره بهترین و جدیدترین و زیباترین اس ام اس های عاشقانه برای همسر و دوست در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو 
پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتش‌افشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطره‌ای
اس ام اس های عاشقانه
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره بهترین و جدیدترین و زیباترین اس ام اس های عاشقانه برای همسر و دوست در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو 
پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتش‌افشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطره‌ای
اس ام اس های عاشقانه
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره بهترین و جدیدترین و زیباترین اس ام اس های عاشقانه برای همسر و دوست در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو 
پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتش‌افشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطره‌ای
اس ام اس های عاشقانه
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره بهترین و جدیدترین و زیباترین اس ام اس های عاشقانه برای همسر و دوست در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو 
پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتش‌افشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطره‌ای
اس ام اس های عاشقانه
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره بهترین و جدیدترین و زیباترین اس ام اس های عاشقانه برای همسر و دوست در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو 
پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتش‌افشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطره‌ای
اس ام اس های عاشقانه
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره بهترین و جدیدترین و زیباترین اس ام اس های عاشقانه برای همسر و دوست در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو 
پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتش‌افشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطره‌ای
اس ام اس های عاشقانه
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره بهترین و جدیدترین و زیباترین اس ام اس های عاشقانه برای همسر و دوست در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو 
پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتش‌افشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطره‌ای
اس ام اس های عاشقانه
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره بهترین و جدیدترین و زیباترین اس ام اس های عاشقانه برای همسر و دوست در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو 
پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتش‌افشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطره‌ای
اس ام اس های عاشقانه
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره بهترین و جدیدترین و زیباترین اس ام اس های عاشقانه برای همسر و دوست در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو 
پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتش‌افشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطره‌ای
د از آن در پیش رنجورش نشاند
رنگ روی و نبض و قاروره بدید
هم علاماتش هم اسبابش شنید

گفت هر دارو که ایشان کرده‌اند
آن عمارت نیست ویران کرده‌اند

بی‌خبر بودند از حال درون
استعیذ الله مما یفترون

دید رنج و کشف شد بروی نهفت
لیک پنهان کرد وبا سلطان نگفت

رنجش از صفرا و از سودا نبود
بوی هر هیزم پدید آید ز دود

دید از زاریش کو زار دلست
تن خوشست و او گرفتار دلست

عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل

علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خد
تفاوتی نکند قدر پادشایی را
که التفات کند کمترین گدایی را

به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد
که در به روی ببندند آشنایی را

مگر حلال نباشد که بندگان ملوک
ز خیل خانه برانند بی‌نوایی را

و گر تو جور کنی رای ما دگر نشود
هزار شکر بگوییم هر جفایی را

همه سلامت نفس آرزو کند مردم
خلاف من که به جان می‌خرم بلایی را

حدیث عشق نداند کسی که در همه عمر
به سر نکوفته باشد در سرایی را

خیال در همه عالم برفت و بازآمد
که از حضور تو خوشتر ندید جایی را

سری به صحبت بیچ
چو گل در بوستان میمیرم آخر،
به دل صد داستان میمیرم آخر.
لایق
من از درد جهان میمیرم آخر،
من از مکر زمان میمیرم آخر.
ز دست مرگ اگر یابم رهایی،
ز دست دلبران می میرم آخر.
از این بیدادهای روی عالم
به صد داد و فغان میمیرم آخر.
ز رنج دوستان هرگز نرنجم،
ز لطف دشمنان می میرم آخر.
ز شرم هر سبک فکر سبک دوش
به سر بار گران میمیرم آخر.
نمیرد شور و عصیان روانم،
به لب شعر روان می میرم آخر.
رند مستی جو دمی با او برآ
از در میخانهٔ ما خوش درآ
مجلس ما را غنیمت می شمر
زانکه اینجا خوشتر از هر دو سرا
جام می بستان و مستانه بنوش
قول ما می گو سرودی می سرا
خوش خراباتی و خم می سبیل
ما چنین مست و تو مخموری چرا
آب چشم ما روان بر روی ما است
باز می گویند با هم ماجرا
ماه من امشب برآمد خوش خوشی
تو بیا تا روز امشب خوش برآ
نعمت دنیی و عقبی آن تو
نعمت الله از همه عالم مرا
۱۰۲-بهانهرفتی و یک بهانه برای تو جور شدغوغای بی کرانه برای تو جور شدتو پشت پا زدی به همه خاطرات تایک خود زنی عاشقانه برای تو جور شدهی پشت هم  به پشت که شلاق می زنیجلاد من بیا که تازیانه برای تو جور شد(از هرچه بگذری سخن دوست خوشتر است)شعر وسماع ورقص و ترانه برای تو جور شدناظم به  کنج عزلت خود می نشین  که بازیک حس شاعرانه برای تو جور شد
در مورد یوهان ولفگانگ گوته ادیب و محقّق بزرگ آلمانی قرن هیجدهم، بین صاحبنظران اختلاف است که آیا او با توجّه به اظهار ارادت هایی که به ساحت قرآن کریم و پیامبر عظیم الشّأن اسلام (ص) از خود نشان داده است، در باطن خود مسلمان نیز بوده و یا آیین واقعی اش همان مسیحیّتی است که در ظاهر با آن شناخته شده است؟ همچنین در مورد حکیم ابوالقاسم فردوسی نیز این سؤال مطرح است که: آیا وی با توجّه به ابیاتی از شاهنامه که در آن اعلام تعهّد به دوستی امام علی(ع) و خاندا
چه خوشند این رقیبان که ز خود مقام دارندز دُم عقاید خویش همه ننگ و نام دارند
به جهان زر که تصویر همه هستی خسان استبه میان مرگ و میلاد به خسی دوام دارند 
دل من ولیک خوشتر که کسم به هیچ نشمردبه میان بزمهایی که خران خرام دارند
به درون چاه دنیا عجبا چه مستفیض‌اندلب حلقه آی و بنگر که چه وهم بام دارند
طربم مرا به در برد و حراج عیش بنمودبه طرب خدای‌مردان ز خدای کام دارند
ز غبار جلوه رستم که به تخت دل نشستمچه فروتنانه شاهان سر دل هوام دارند
گرچه ره عذا
شعر شاید روزگاری فنِّ مردان بوده باشد
بر گلوی ظالمان چون تیغِ بُرّان بوده باشد
شعر شاید روزگاری دور، در مُلکِ خراسان،
با ابوالقاسم پیِ احیای ایران بوده باشد!
شعر شاید روزگاری در ردای حرفِ حقّی
همدمِ پیری به غُربتگاهِ یُمگان بوده باشد!
گاه شاید در میانِ تُرکتازی‌های دونان،
با گُمانِ مصلحت در لاکِ عرفان بوده باشد
یا میانِ دلبران در پوششِ باغ و گلستان،
شعر شاید در پیِ اصلاحِ انسان بوده باشد
گاه هم شاید به سعیِ شاعرانی سست عنصر،
تا کمر در خدم
رفتی و یک بهانه برای تو جور شدغوغای بی کرانه برای تو جور شدتو پشت پا زدی به همه خاطرات تایک خود زنی عاشقانه برای تو جور شدهی پشت هم  به پشت که شلاق می زنیجلاد من بیا که تازیانه برای تو جور شد(از هرچه بگذری سخن دوست خوشتر است)شعر وسماع ورقص و ترانه برای تو جور شدناظم به  کنج عزلت خود می نشین  که بازیک حس شاعرانه برای تو جور شد
دیده حسن روی تو دیده منور  میشود،
عالم از بوی خوش مویت معطر می شود.
گرد دامان تو گردم، دامن افشانی ز من،
سر به سودایت زنم، درد سرم سر می شود.
دیده چشمان ترت چشمان من تر می شود،
بوسه از لبهای تر گیرم، دلم تر می شود. 
آبرویم ریزی و از تو نشویم دست هیچ،
آبرو با آب جو گرچه برابر می شود. 
تشنه تر گردم، ببوسم از لبان تشنه ات، 
بوسه خوش باشد برایم، مرگ خوشتر می شود.
کاش با چشم دلت بینی جهان عشق را، 
پیش چشمانت جهان از عشق دیگر می شود.
 
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این که می‌گویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده می‌گویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
چون سر آمد دولت شب‌های وصل
بگذرد ایام هجران نیز هم
هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
اعتمادی نیست بر کار جهان
بلکه بر گردون گردان نیز هم
عاشق از قاضی نترسد می بیار
بلکه از یرغوی دیوان نیز هم
محتسب داند
پای خود را از گلیم دیگران بیرون بکشدست خود از آستین این و آن بیرون بکشخود قلم در کف بگیر و نقش تازه خلق کنسر نوشتت را ز دست آسمان بیرون بکشبرتری از هرکه هست و بهتری از هر چه بودروح را از بردگی ناکسان بیرون بکشمن نمی گویم ننوش از آب انگور حیاتجام خود از محفل نعره کشان بیرون بکشغم نباش و مردمان را پای بند خود نکنمثل شادی رقص از پیر و جوان بیرون بکشدشنه داری دشمنان دوست را گردن بزنتیغ نامردی ز کتف دوستان بیرون بکشسخت می گیرد جهان بر مردمان اهل حق
 مامون بحضرت  عرضه داشت که امر خلافت بعهده. کیرد ولی  امام رضا ع خوداری فرمود  خ مامون گفت پس باید ولایت عهدی بپذیری  امام فرمو می پذیرم با شروطیکه از تو میخواهم مامون گفت هر چه خواهی  بخواه  امام رصا  ع نوشت  من در امر ولایت عهدی وارد میشوم  بشرط انکه امر ونهی نکنم کو فتوای و حکم ندهم و نصب و عزل ننمایم و هیچ امری را که بر جاست دگر گونش نسازم و از همه این امور مرا معاف  مرا معاف داری مامون همه ان شروط  پذیرفت. یاسر خادم گوید چون عید قربان فرار
پای خود را از گلیم دیگران بیرون بکشدست خود از آستین این و آن بیرون بکشخود قلم در کف بگیر و نقش تازه خلق کنسر نوشتت را ز دست آسمان بیرون بکشبرتری از هرکه هست و بهتری از هر چه بودروح را از بردگی ناکسان بیرون بکشمن نمی گویم ننوش از آب انگور حیاتجام خود از محفل نعره کشان بیرون بکشغم نباش و مردمان را پای بند خود نکنمثل شادی رقص از پیر و جوان بیرون بکشدشنه داری دشمنان دوست را گردن بزنتیغ نامردی ز کتف دوستان بیرون بکشسخت می گیرد جهان بر مردمان اهل حق
چه خواستنی ست حال زمینی که دلش لک زده واسه یه نمه بارون تو دل گرم تابستون ، چه فریبندس آواز خوش پرنده ایی که صبحگاه در دل جنگلی سرسبز به امید در اومدن خورشید تابان و چه خوشتر و خواستنی ست حال دلی که منتظر دیدن روی لیلی .....  . حال دلم امروز اینجوره
براتون همه رو آرزو میکنم . به امید رسیدن همه عشاق به معشوقشون
دل به هم دادیم ما تا ما و تو همدل شویم،
کام دل را بشکنیم و عاشق کامل شویم.
از میان ساحل ما میرود دریای عشق،
از محبت شهپلی در بین دو ساحل شویم.
عشق بازی بهر ما یک بازی طفلانه نیست،
ورنه ما بازیچه ای در دست هر جاهل شویم.
بی خطا زستن خطا بودست در این عمر کم،
خط به خط خوانده خطا را عاقبت عاقل شویم.
می کُشد ما را هوس خوشتر ز تیغ قاتلی،
گر هوس را می کُشیم، ما هم یقین قاتل شویم.
گل بروید از گلی، تا گلبین و گلچین شویم،
عشق را کردند عطا، که خوشدل و خوشگل شویم.
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
پیوند عمر بسته به موییست هوش دار
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
معنی آب زندگی و روضه ارم
جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست
مستور و مست هر دو چو از یک قبیله‌اند
ما دل به عشوه که دهیم اختیار چیست
راز درون پرده چه داند فلک خموش
ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست
سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیست
معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست
روزهای آخرماه مبارک خوشتر است/بنده مومن سبک بال وبه دنیاسروراست/روزه داری ونمازش زمزمی سوی وصال/آسمان بندگی را اوچوشمس واختراست/دردلش حس رضایت از خداگل کرده است/عاشق پیغمبروآلش و حب حیدراست/مزدکارخیر را گیرد زسوی کردگار/جرعه نوش با ولای چشمه های کوثراست/شد سرآغاز پرستش این بهار بندگی/نقشه شیطان برایش هرکجایی ابتراست/درسحرها همنشین نام مهدی بوده است/تاظهورش منتظر برآن ولی آخراست/
مگس‌وار از سر خوان وصال خود مران ما را
نه مهمان توام آخر بخوان روزی بخوان ما را
کنار از ما چه می‌جویی میان بگشاد می، بنشین
به اقبالت مگر کاری برآید زین میان ما را
از آنم قصد جان کردی که من برگردم از کویت
« معاذا الله» که برگردم چه گردانی به جان ما را
تو زوری می‌کنی بر ما و ما خواهیم جورت را
کشیدن چون کمان تا هست پی بر استخوان ما را
رقیبان در حق ما بد همی گویند و کی هرگز
توانند از نکو رویان جدا کردن بدان ما را
چو اجزای وجود ما مرکب شد ز سودایت
چه غ
 
جمعی از اهل دل شعری خواستند در وصف گودین که با کمال افتخار تقدیم میشود:
                                                       گودین منیادگار باستان،گودین منخوشتر از هر بوستان،گودین منسینه ات از رازها انباشتهپیرِ همواره جوان،گودین منتپه ای داری ز ادوار کهننکته ها در آن نهان گودین منشهر کنگاور بسان آسمانماه تابیده بر آن،گودین مندشت و کوهت در بهاران سبزفامخاک تو چون پرنیان،گودین منتحفه ات انگور،دوشاب و مویزداری از گل ارمغان،گودین
بسم الله
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند 
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند 
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند 
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند 
هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند 
گشت بیمار که چون چشم تو گ
دل و دینم، دل و دینم بِبُرده‌ست
بر و دوشش، بر و دوشش، بر و دوش
دوای تو دوای توست حافظ
لب نوشش، لب نوشش، لب نوش 
.................‌
برد دل و جان من،  دلبر جانان من
دلبر جانان من، برد دل و جان من
من موندم وقتی حافظ داشته این ابیات رو میگفته چقدر فسفر سوزونده:)))
+یه بیتی که از عنفوان نوجوانی تا الان از حافظ دوست داشتم:
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کَس مرغان وحشی را از این خوشتر نمیگیرد
به دو خطبه‌ی طربناک چو کشید باده از تاکبه ترانه گفت با دل که بخیز چست و چالاک
سر غم قمار می‌کن به شعف نثار می‌کنسپه‌اش غبار می‌کن به فَرَش بتاز بی‌باک
سر غم گرفتم آن دم به دو ضربه‌ی مصمم کمرش به باد دادم کت و کول کهنه بر خاک
پدرش سیاه‌جامه سوی من سحر روان شدقد و شانه همچو رستم دک و پوزه همچو ضحّاک
کمر پدر گرفتم که سوی پسر فرستمغم و خصم هر دو خوشتر ته گور سرد نمناک
قمرم بگفت حلمی به سر سجاده‌ی می  سحری دعای مستان برسد به گوش افلاک
«دل غم هلا
رمان سفر به دیار عشقدانلود رمان سفر به دیار عشق اثر arameshgh20 با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خلاصه بعد از چهار سال بیزاری مادر ، پدر ، برادر ولو فامیل با توجهات کراهت بار تنها به جرم بی گناهی ، سرانجام بیگانه ای را می بیند که از هر آشنایی برایش مونس تر و این شروعی دوباره برایش است …
خلاصه رمان سفر به دیار عشق
همینجور که قدم میزنم یکی از شعرهای فروغ رو برای خودم زمزمه میکنم : ای ستاره ها که بر فراز آسمان با نگاه خ
روز عزیزای دل باباناموس داداشاهووی مامانادخی منگولاجینگول مینگولاروز دختر خوشگلا مبارک

عرضی ندارم بانوفقط یادت باشد امروز که دختریدر آینده مادر دختر دیگری هستیو روزی می‌آید که مادر بزرگ می‌شویپس جدا از همه ناپاکی‌ها، تو پاک بمان!روز دختر مبارک


دختر چیست؟موجودی است که فقط شیطونی‌اش به یه دنیا می‌ارزهروز دختر مبارک

من از تو گلبنی بهتر ندیدم / ز تو باغ گلی خوشتر ندیدممیان این همه گل‌های عالم / گلی خوشبوتر از دختر ندیدمروز دختر مبارک

۲۰۰- پیش تو روشنی طلعت تو ماه ندارد           پیش تو گل رونق گیاه ندارد گوشه ابروی توست منزل جانم         خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری   جانب هیچ آشنا نگاه ندارد رطل گرانم ده ای مرید خرابات … پیش تو – روشنی طلعت تو ماه ندارد – غزل ۱۲۷ – ۲۰۰
منبع : فالگیر
۲۰۰- پیش تو روشنی طلعت تو ماه ندارد           پیش تو گل رونق گیاه ندارد گوشه ابروی توست منزل جانم         خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری   جانب هیچ آشنا نگاه ندارد رطل گرانم ده ای مرید خرابات … پیش تو – روشنی طلعت تو ماه ندارد – غزل ۱۲۷ – ۲۰۰
منبع : فالگیر
۳۸۸- دولت وصل دردم از یاراست و درمان نیز هم     دل فدای او شد وجان نیز هم این که می گویند آن خوشتر زحسن یارما این دارد وآن نیز هم دوستان در پرده می گویم ولی     گفته خواهد شد به دستان نیز هم هردو عالم یک فروغ روی اوست     … دولت وصل – دردم از یار است و درمان نیز هم – غزل ۳۶۳ – ۳۸۸
منبع : فالگیر
روز اولی که علی مشهدی رو دیدم خواستم بهش بگم سلام صادق :)
بس که شبیه صادق بود. توی این یک ماه هرروز دلم رو براش تنگ کرد! برای هر حرف فلسفیش و برای هر بازی که تا چند سال پیش باهم می‌کردیم. 
حالا که اومدم پیشش بهش میگم که علی مشهدی شبیهشه و چرا. به گمونم ناراحت میشه از این‌که انقدر به پسرای کلاسمون توجه کردم ولی به روی خودش نمیاره! می‌شینم از در و دیوار باهاش حرف می‌زنم. که کلاسشون چه جوریه و چه جوری باهم مباحثه می‌کنند. دوست دارم پنیر پیتزا بریزم
قرن حاضر، قرن جنگ های صلیبی فرهنگی است!
آری؛ امروز به اعتباری می توان گفت که صاحبان قدرتهای برتر نظامی و صنعتی، مغول های با فرهنگ عصر حاضرند! صلیبیون قرن اتم اند! اما به جای شیهه اسب ها و برق شمشیر ها و غبار لشکرها، آنچه به کار آنها می آید و در همه جای جهان دیده و شنیده می شود، شیهه ی بی امانی است که از حلقوم رادیو ها و تلویزیون ها بر می آید و برق خیره کننده ای است که از چشم دوربین ها ساطع می شود و غبار عالمگیری است که از موج ماهواره ها و دکل ها بر
این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌ام
این بار من یک بارگی از عافیت ببریده‌ام
دل را ز خود برکنده‌ام با چیز دیگر زنده‌ام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده‌ام
امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیده‌ام
من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده‌ام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیده‌ام
در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون
دامان خون آلود را در خاک می مالیده‌ام
چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آ
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادیبه غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
ز تو دارم این غم خوش به جهان ازا ین چه خوشترتو چه دادیَم که گویم که از آن به‌اَم ندادی
چه خیال می‌توان بست و کدام خواب نوشینبه از این در تماشا که به روی من گشادی
تویی آن که خیزد از وی همه خرمی و سبزینظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟
همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتیهمه رنگی و نگاری مگر از بهار زادی
ز کدام ره رسیدی ز. کدام در گذشتیکه ندیده دیده رویت به درون دل فتادی
به سر بلندت‌
#شعر مهدوی

لعن گویم آن " سه بت " را چون همی -
دین حق از جور ایشان پرپر است
در رهایش از کمند ملحدان
راه اولاد " علی " روشنتر است
خاک ذل این جهان از سر فکند -
آنکه تربت از " حسینش " بر سر است
بهر جهل و بی وفایی زنان
خون دلهای " حسن " , خود مطهر است
زینت دین شد چو " زین العابدین "
چهره او از عبادت , ازهر است
علم و دین در " باقر " آمد برقرار
قلب او از مهر تابان انور است
" صادق " آل محمد ( ص ) صدق را -
بهر امت تا قیامت , رهبر است
مر چشیدن زهر تلخ نصب را
کام " کاظم " جمله حلم
روزی روزگاری مهتری با کهتری و استری و انتری بر طریقی خرم روانه گشتندی. مهتر سوار بر استر که همه یادش کتابت طومار بر دوستان و دلبران می بود، بذله گویی ها می داشت و یاوه ها می بافت و گاه شمایل رفو کردندی و مشاع می نمود و  بر هیچ و هیچ آگاهی نداشت، با غرض و بی مرض استر را بر معبر دیگران می راند و آزارها می رساند و عربده ها و ناسزاها نشنیده می داشت. استر هر آنچه در توان می بود ازین اجبار نامعمول سر ناسازگاری می گذاشت، لیک سودی نمی برد.کهتر که نظری بر
وضعیت عجیب و استثنایی داریم و چه می دونن اون هایی که فکر می کنن غممون فقط سقوط هواپیما و موشکه. نمی دونن این غم خیلی بزرگتر از این حرف هاست. اگر هیجان زدگی ها و جو دادن های قلابی شما نبود شاید اون موشک شلیک نمی شد. شاید خیلی های دیگه نمی مردن. شاید امید جوون های مملکت آتیش نمی گرفت. شاید ایرانی ها اتباع کانادا نمی شدن. شاید مردم خفه نمی شدن و بی حرف و اثر محو نمی شدن چون مردنشون طبیعی بوده و اتباع کانادا نبودن. چون توی خیابون های مملکت خودشون در ا
یاد مرگ بسیار مهمه امشب مسجد بودم داشتم آدمارو نگاه میکردم بعد به خودم گفتم چیکار داری به اینا به مرگشون فکر کن که اینا یه روز میرن تو قبر و ساکت و آروم میشن ظاهرا و به عاقبتشون فکر کن بله یاد مرگ مهمه اگه قوی باشی بهتر درک میکنی که به آدما نگاه کنی اصلا بیشترم یاد اون دنیاشون میشی و حتی میتونی جایگاه و بهشتی و جهنمی بودنش رو بفهمی اگه قوی باشی یه نکته ای هم چند دقیقه پیش به ذهنم خورد قبل از نوشتن که گفتم بیام و بگم و اون اینه که شما هرچی خیرات ب
زان یار دلنوازم شکریست با شکایتگر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردمیا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کسگویی ولی شناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجاسرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندیجانا روا نباشد خونریز را حمایت در این شب سیاهم گم گشت راه مقصوداز گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزودزنهار از ای
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
ز تو دارم این غم خوش به جهان از این چه خوشتر
تو چه دادیَم که گویم که از آن به‌اَم ندادی
چه خیال می‌توان بست و کدام خواب نوشین
به از این درِ تماشا که به روی من گشادی
تویی آن که خیزد از وی همه خرمی و سبزی
نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟
همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی
همه رنگی و نگاری مگر از بهار زادی
ز کدام ره رسیدی ز کدام در گذشتی
که ندیده دیده رویت به درون دل فتادی
به سرِ بل
سردار شهید قاسم سلیمانی را مالک اشتر زمان ملقب کرده اند، لقبی که برزانده ی ایشان است اما نیاز داریم کمی اوصاف و احوال مالک اشتر را بشناسیم تا بتوانیم این وصف را در حق این شهید بزرگ و بزرگوار درک کنیم.مالک اشتر:1- مومنی بود که پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله ایشان را به وصف ایمان شناساندند.ابوذر غفاری صحابی بزرگ پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در لحظات آخر عمر خود به همسرش می گوید که از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله شنید که یکی از میان شما د
        
بهایِ عشق من مرگست و، زان کمتر نمی گیرم 
جزای هجرِ من وصل و، از آن خوشتر نمی گیرم 
پریشان می مکن زلفت، که همچون مرغ نیمه جان
هوای تیغِ مرگم هست و، زان کمتر نمی گیرم 
همین عالم مرا بنگر، که در آن عالمِ باقی
کلاهِ عشق و دلداری، دگر بر سر نمی گیرم 
مکن عیبم ز چشمِ تر، کزین غمّازِ* خیره سر
بجز خونابه ی دل را، از او بهتر نمی گیرم 
چو خونم میچکد از چشم، دلم پیمانه ی می کن 
که من پیمانه ی می را ز کوزه گر نمی گیرم 
بده ساقی میِ سوری*، و از پا بر سرم
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت !
 که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
فاضل نظری
پ.ن:  - هیچوقت فکرشم نمیکردم سال نو اینج
ما را توان خریدن حتی به تار موئی 
در خاک و خون کشیدن با غلغل سبوئی 
ساقی بهانه کم کن، پیمانه لب به لب شد*
دیگر فتادم از پا، در حسرت نکوئی 
ای دل مکن تو شکوه از چرخ روزگاران
دریاب تا نسوزی در آتش دوروئی 
با من بکن مدار، تا عمر من سر آید 
زیرا که من اسیرم، اندر کمند موئی
آتش بزن به جانم، خاکسترم بر افشان
تا تربتم رسانی، بر سبزه زار و جوئی
در حال عیش و مستی، گر ساغری شکستی
زنهار در خیالت راهِ جفا نپوئی 
پیمانه چون شود پُر ای دل سفر کنم من
ساقی چمانه*
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
 
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
 
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
 
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
 
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
 
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
 
عشق و د
می دونید بهترین کادو برای روز پدر چی؟؟؟؟
بیمه عمر با 10 ذرصد تخفیف به مناسبت روز پدر
نمایمدگی بیمه پاسارگاد بهارستان(رجبی) به مناسبت فرا رسیدن روز پدر اقدام به ارائه بیمه عمر با تخفیف باور نکردنی 10 درصد می کند.
 
 
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا راکه به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بینبه علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماندچو علی گرفته باشد سر چشمهٔ بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ار
من هستم آن اسیر نِگون در وبال خویش
چون طفل گم شدم به دل قیل و قال خویش
آن بِسملم که می تپد از بال بال خویش
حالی نمانده است که پُرسم ز حال خویش
من بی جواب می گذرم از سوال خویش

بهر تو بس که طاقچه بالا گذاشتم
هر شب قرار خویش به فردا گذاشتم
من بخت خویش کشته، تو را وا گذاشتم
از خون خود حنا به کف پا گذاشتم
چون من مباد خون کسی پایمال خویش

آن کس که رو به روی تو اِستاده، آن منم
آن ناتوان که داده ز دستش توان، منم
آن کس که قهر کرده از او آسمان، منم
آن کس که جای
ادامه قسمت اول 
روز دیگر هر که از آنجا گذشت 
چشم خود بر هم نزد وانجا نشست 
هر یکی فریادی از روزن کشد
ولوله در کوچه و برزن کشد 
عاقلی گفتا که این مرد شریر
بیشک از جان خودش گردیده سیر
همهمه گردد که او دیوانه است
همچو شیطانی ز حق بیگانه است 
چون یکی گفتا، که ای آدم نما
راز و اسرار خودت، افشا نما
از چه رو داری تو آتش را به کف 
گو تو شیطانی، و یا اصحاب کهف 
گفت ای پیران حق ای عاقلان
جملگی باشید ، همچون اَحولان *
هر که در دستم نبیند انبری
شیهه ای از دل ک
ادامه قسمت اول 
روز دیگر هر که از آنجا گذشت 
چشم خود بر هم نزد وانجا نشست 
هر یکی فریادی از روزن کشد
ولوله در کوچه و برزن کشد 
عاقلی گفتا که این مرد شریر
بیشک از جان خودش گردیده سیر
همهمه گردد که او دیوانه است
همچو شیطانی ز حق بیگانه است 
چون یکی گفتا، که ای آدم نما
راز و اسرار خودت، افشا نما
از چه رو داری تو آتش را به کف 
گو تو شیطانی، و یا اصحاب کهف 
گفت ای پیران حق ای عاقلان
جملگی باشید ، همچون اَحولان *
هر که در دستم نبیند انبری
شیهه ای از دل ک
✅   امروز حضرت پیاز دامت برکاته که سابقاً به دلیل بوی بدشان از سیر طعنه می‌شنیدند، گوی سبقت و رکورد قیمت را از پسته‌ی رفسنجان و پرایدِ عزرائیل‌نشان ربودند و با ثبت قیمت کیلویی 13000 تومان، رکوردی تاریخی برای تورم بر جای گذاردند تا شاید پس از قتل خاشقچی و حذف فردوسی‌پور از نود این بار نگاه فعالان مجازی به سفره‌های خالی‌ مردم بیفتد! اما زهی خیال باطل که همه‌ی آن‌ها که سال‌ها بود صدا و سیمای میلی را تحریم کرده بودند در شیش و بش تماشای عصر جد
نمیدونم تو چه بی خبری ای از هزیون های امروزی اینجا رو غیرفعال کردم...
ولی میدونم قصدم غیر فعال کردن نبوده...فقط این روزا سردرد و غریبی حال و هوام که سعی میکنم بهش بی تفاوت باشم این بی اختیاری مجازی و بی تفاوتی حقیقی رو برام به همراه آورده...هر حرفی سخنی زدم این روزا بذارید به حساب مستی دستام...بازم این شوخی یخمک!
حال جسمیم اصلا خوب نیس...و کرونا نگرفتم!شکر خدا‌..ولی یه  اختلالی تو وجودمه که تاوقتی این کرونای بی مذهب داره تو شهر و درمانگاهاش و بیما
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و ان
قرار بود برای تولّد برادر همسرم یک دورهمی کوچک بگیرند. با منطقشان آشنا بودم. عادت ندارند به‌هم کادو و هدیه بدهند. صرفاً دور هم بودن را عامل نزدیکی دل‌هایشان به‌هم می‌دانند. چیزی از این مسائل روانشناسی و اجتماعی و در حیطۀ تعاملات انسان‌ها نمی‌دانم امّا معتقدم وقتی احادیثی داریم در باب هدیه دادن، قطعاً دلیلی دارد. هرچند در ذهن من نگنجد و باورش نکرده باشم. داشتم فکر می‌کردم فقط محرّمات و واجبات را کمرنگ نکرده‌ایم توی زندگی روزمره‌مان، ب
ای عاشقان ای عاشقان، پیمانه را گم کرده‌ام زان می که در پیمانه‌ها، اندر نگنجد خورده‌ام مستم ز خمر من لدن، رو محتسب را غمز کن مر محتسب را و تو را، هم چاشنی آورده‌ام ای پادشاه صادقان، چون من منافق دیده‌ای با زندگانت زنده‌ام، با مردگانت مرده‌ام با دلبران و گلرخان، چون گلبنان بشکفته‌ام با منکران دِی صفت، همچون خزان افسرده‌ام ای نان طلب در من نگر، والله که مستم بی‌خبر من گرد خنبی گشته‌ام، من شیره‌ای افشرده‌ام مستم ولی از روی او، غرقم و
ای عاشقان ای عاشقان، پیمانه را گم کرده‌ام زان می که در پیمانه‌ها، اندر نگنجد خورده‌ام مستم ز خمر من لدن، رو محتسب را غمز کن مر محتسب را و تو را، هم چاشنی آورده‌ام ای پادشاه صادقان، چون من منافق دیده‌ای با زندگانت زنده‌ام، با مردگانت مرده‌ام با دلبران و گلرخان، چون گلبنان بشکفته‌ام با منکران دِی صفت، همچون خزان افسرده‌ام ای نان طلب در من نگر، والله که مستم بی‌خبر من گرد خنبی گشته‌ام، من شیره‌ای افشرده‌ام مستم ولی از روی او، غرقم و
طبیبان را ز بالینم برانید مرا از دست اینان وارهانید به گوشم جای این آیات افسوس سرود زندگانی را بخوانید دل من چون پرستوی بهاری است از این صحرا به آن صحرا فراری است شکیب او همه در بی شکیبی است قرار او همه در بی قراری است دل عاشق گریبان پاره خوش‌تر به کوی دلبران آواره خوش‌تر غم دل با همه بیچارگی‌ها از این غم‌ها که دارد چاره خوش‌تر دلم یک لحظه در یک جا نمانده است مرا دنبال خود هر سو کشانده است به هر لبخند شیرین دل سپرده است برای هر نگاهی
السلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان عجل‌الله فرجک
سلام
بسم‌الله...
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

بسم‌الله الرحمن الرحیم
 
خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد     
که در دستت به جز ساغر نباشد
 
زمان خوش‌دلی دریاب و در ی
​تقدیمی به ساحت مقدس سیده النساءالعالمین حضرت فاطمه سلام الله علیهاعلی مزینانی عسکری
دلبرا از عشق می گویم که آن افسانه نیستگوش دل بسپارکه راز عاشقان افسانه نیستداستان ها خوانده ام از قصه های عاشقیوامق و عذرا ندیدم  لیک آن  افسانه نیستگرچه بسیار عشق ها افسانه ای دانسته اندبی دلی از یوسف کنعان بدان افسانه نیستبالِ پروانه  بسوزد  بوسه  بر  آتش زنداشک شمع و سوختن پروانگان افسانه نیستدیده ها گریان شود تا صحبت عشاق بوداین چنین نالیدنی  از د
خار بی کنگر چه کار آید مرا
راه بی رهبر چه کار آید مرا

گر نباشد مرتضی با من رفیق
خدمت قنبر چه کار آید مرا

عیسی مریم همی جویم به جان
بندگی خر چه کار آید مرا

گر نه سر باشد فدای پای او
دردسر بر سر چه کار آید مرا

خوشتر از مشک است بوی یار من
مشک یا عنبر چه کار آید مرا

خم مِی دارم مدام از حضرتش
جام یا ساغر چه کار آید مرا

بندگی سیدم چون پیشوا است
خدمت سنجر چه کار آید مرا
مردان به آب تیغ شهادت وضو کنند تا بی‌غبار سجده بر آن خاک کو کنند گام نخست پشت به دیوار می‌دهند از کعبه خلق اگر به دل خویش رو کنند چون شیشه عالمی همه گردن کشیده‌اند تا از شراب عشق که را سرخ رو کنند باز آید آب رفته هستی به جوی ما روزی که خاک تربت ما را سبو کنند تیغ زبان سلاح نظرهای بسته است آیینه خاطران به نظر گفتگو کنند خواهند بهر خرج غم یار نقد عمر عشاق، زندگانی اگر آرزو کنند در دست من چو دست سبو اختیار نیست گر آب اگر شراب مرا در گلو کنند نا
بود محال تو را، داشتن امید محال
به عالمی که نباشد همیشه بر یک حال
از آن زمان که جهان بود حال زینسان بود
جهان بگردد، لیکن نگرددش احوال
دگر شدی تو ولیکن همان بود شب و روز
دگر شدی تو ولیکن همان بود مه و سال
نبود شهر در آفاق خوشتر از تبریز
به ایمنی و مال و به نیکوی و جمال
زناز و نوش همه خلق بود نوشانوش
زخلق و مال همه شهر بود مالامال
در او به کام دل خویش هر کسی مشغول
امیر و بنده و سالار و فاضل و مفضال
یکی به طاعت ایزد، یکی به خدمت خلق
یکی به جستن نام و یک
دامنۀ ایران
 
7196
 
به قلم دامنه. به نام خدا. نزاریان (= پیروان نزار) به رهبری حسن صباح _که خود دانشمندی متکلم بود_ بر وجوب تعلیم از سوی «معلمی صادق» تأکید می‌ورزیدند. و خارجیان به همین خاطر نزاریان را «تعلیمیه» می‌نامیدند. خود حسن صباح به کتابخانه بی‌اندازه اهمیت می‌داد. نزاریان حتی در قله‌های کوهستانی نیز کتابخانه داشتند و از علم و دانش حمایت می‌کردند. و به دلیل تأکید بر آموزش، تعلیم و کتاب‌خواندن در کوهستان، دانشمندان خارجی به ایران سرا
غم دنیا نخواهد یافت پایان          خوشا در بر رخ شادی‌گشایان
خوشا دل‌های خوش ، جان‌های خرسند       خوشا نیروی هستی‌ زای لبخند            
خوشا لبخند شادی‌آفرینان         که شادی روید از لبخند اینان
نمی‌دانی - دریغا - چیست شادی
که می‌گویی : به گیتی نیست شادی
نه شادی از هوا بارد چو باران        که جامی پر کنی از جویباران
نه شادی را به دکان می‌فروشند         که سیل مشتری بر آن بجوشند
  چه خوش فرمود آن پیر خردمند         وزین خوشتر نباشد در جهان پن
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی گیرد
ز هر در می دهم پندش ولیکن در نمی گیرد
خدا را ای نصیحت گو حدیث از مطرب و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی گیرد
صراحی می کشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی گیرد:
سخن حافظ این است که:
من عاشق زیباییم
بیش از شِلی و کیتس
و بیش از گوته و بلیک
و بدون خیال و اندیشه زیبایی
مرا آرامش و آسایشی نیست
چه بسیار این دل رمیده را پند می دهم
که این سودای زیباپرستی را از سر بدر کن
و خود را به هزار فت
غم دنیا نخواهد یافت پایان              خوشا در بر رخ شادی‌گشایان
خوشا دل‌های خوش ، جان‌های خرسند            خوشا نیروی هستی‌ زای لبخند            
خوشا لبخند شادی‌آفرینان              که شادی روید از لبخند اینان
نمی‌دانی - دریغا - چیست شادی
که می‌گویی : به گیتی نیست شادی
نه شادی از هوا بارد چو باران          که جامی پر کنی از جویباران
نه شادی را به دکان می‌فروشند           که سیل مشتری بر آن بجوشند
  چه خوش فرمود آن پیر خردمند           وزین خوشتر
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار ا
پاسخ قلمرو فکری درس ۱ فارسی دهم
جواب قلمرو فکری درس اول فارسی دهم
حل قلمرو های درس اول فارسی دهم
قلمرو زبانی (صفحه ۱۴ کتاب درسی)
۲- معنای واژه های مشخص شده را با معادل امروزی آنها مقایسه کنید.
در بن این پرده نیلوفری       کیست کند با چو منی همسری؟
واژه «همسری» در گذشته به معنای «برابری» بوده اما امروزه به معنای «زوج» (شوهر یا زن) است.
راست به مانند یکی زلزله       داده تنش بر تن ساحل، ټله
واژه «راست» نیز در گذشته به معنای «درست» بوده اما کاربرد ام
ا
غزل شمارهٔ ۱: به امیدی که بگشاید ز لعل یار مشکلها
غزل شمارهٔ ۲: ای سهی قامت گلبوی صنوبر بر ما
غزل شمارهٔ ۳: نقاب سنبل تر برشکن تجلّی را
غزل شمارهٔ ۴: مران به عنف خدا را ز آستانه مرا
غزل شمارهٔ ۵: ای کعبهٔ جان خاک سر کوی تو ما را
غزل شمارهٔ ۶: ای به سر کوی تو مسکن و مأوی مرا
غزل شمارهٔ ۷: مهوَّسان ز پی خاطر مهوَّس ما
غزل شمارهٔ ۸: ای غافل از بلای دل مبتلای ما
غزل شمارهٔ ۹: ای کعبه تحقیق سر کوی تو ما را
غزل شمارهٔ ۱۰: ای غمزه تیز کرده به قصد هلاک ما
غزل ش
رویت آیینه ای ز صنع خداستخط سبزت سواد مشک خطاستسنبلت کابروی نسرین استبر گل تر ز مشک غالیه ساستآنچه در آب خضر پنهان استما بجستیم و در لبت پیداسترخت آراسته است کار جهانراستی را رخت جهان آراستقامتت را به سرو میگفتیمعقل باور کند حکایت راستعشق بالا گرفت از آن بالاسرو را نیز میل آن بالاستعشق از شمع می توان آموختکش سر از دست رفت و پابرجاستما به جنت فرو نمی آییمسر کوی تو جنت الماواستبا تو آتش و گل ریاحین استگل شمشاد بی تو خار و گیاستنرگس  و یاسمین
متن عاشقانه‌ای از سیمین بهبهانی
——–| ارائه شده توسط وبسایت متن عاشقانه |—–—



بیا بیا که به سر، باز هم هوای تو دارم
به سر هوای تو دارم، به دل وفای تو دارم
مرا سری‌ست پر از شور و التهاب جوانی
که آرزوی نثارش به خاک پای تو دارم
چو گل نشسته به خون و چو غنچه بسته دهانم
چو لاله بر دل خود، داغ از جفای تو دارم
بلای جان منت آفرید و کرد اسیرم
شکایت از تو ندارم، که از خدای تو دارم
به هجر کرده دلم خو، طمع ز وصل بریدم
که درد عشق تو را خوشتر از دوای تو دارم
سورۀ توبه
امیرالمؤمنین علی را رضی‌الله عنه پرسیدند که چرا بر سر این سورت بسم‌الله الرّحمن الرّحیم ننبشتند؟ گفت: زیرا کلمۀ بسم‌الله زنهاریست و این سورت بی‌زاریست. و بیزاری و زنهاری باهم نباشد.
امّا قصۀ حرب حنین
یک
آن بود که چون رسول صلّی الله علیه وسلّم مکه را فتح کرد خبر به هوازِن بردند که محمد مکه را فتح کرد و دو هزار سوار از مکه به وی پیوست و قصد شما دارد. مهتر ایشان مالک عَوف بود. ایشان را گفت: «یا فوم، ما مانده‌ایم در عرب که زبون محمد نگش
۱_سنت شعر خوانی اژکتاب  شاهنامه.فلک ناز ،وحیدر بک   در نزد مردمان بلوک لیراویدر دورانذگذشته  مرسوم بود که از اویل دهه شصت کم کم این سنت از بین رفت 
فلک ناز و خورشید آفرید
فلک ناز نامه – که نامهای دیگر هم دارد1– از جمله مثنویهای حماسی – عاشقانۀ زبان فارسی است که در گذشته نزد عوام، خواستاران بسیار داشته و چه بسا حالا هم داشته باشد. قهرمان اصلی داستان، " فلک ناز " فرزنمد عزیز مصر است که شخصیتی سه گانه دارد: مرد خداست و اهل عبادت و اطاعت پروردگار.
ایــن چــــه شوریست  که
با  چشم تو آمیخته‌اند
چـــــه شرابیست در این ساغـــر می  ریختـه‌اند
 
مــــن پُـــــر از وسوسه‌ی سوخـــــتن و ریـختنم
یـــا نـــگاهت ز مــی و شعلـــــه بـرانگیخته‌انـــد
 
رشتـه‌ی شعر مــــن و تـــار پریشان مـــن است
ایــن غـــزلــواره کــه بــر دوش تــو آویخته‌انـد
 
رشکم آیــــد ز نسیم و گـــُـــل شبِِِِِـــوی بهـــــار
که ز هـــر سو بــه سرت عطــر فرو بیـخته‌انـد
 
چه بریزم به غـزل خوشتر از این شیوه‌ ک
خاطره‌ای از دکتر زرین‌کوب :
 روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم ، مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل‌کرده و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی،  نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و تصویرم  را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه‌ای نشستم ، دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی خودم می‌گشتم ، موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند ، برای همین نمی‌خواستم فعلاً کسی متوجه حضورم
امروز اول اردیبهشت ماه هست و چون استاد سخن سعدی سال ها قبل در چنین روزی شروع به سرودن گلستان کرده این روز را روز بزرگداشت سعدی نامیده اند. برای خود من سعدی گمنام ترین شاعر در عین شهرتش در جامعه شعر و ادب است. در شعر همیشه اولویت اولم رندی چون حافظ و سپس عارفی چون مولانا و حماسه سرایی چون فردوسی بوده هر چند از آثار خوبان پارسی گوی هندی و دوبیتی های باباطاهر و .... بی بهره نبودم ولی این سخنوری سعدی تقریبا در علایقم جایگاهی نداشته و البته شاید مطا
بعله میفرمودم که خوشمزه جات رو زدیم به بدن و به لحظات ملکوتیه خوشگلا باید برقصن رسیدیم
اونی که وظیفه ی دی جی ای به عهده ش بوده  فلششو جا گذاشته بوده و با توجه به شرایط پلی لیست گوشی من بهترین جایگزین شناخته شد و خلاصه وصلداندیم گوشیمان را به پلیرشان و حالا بیا آهاه آهاه آهاه آهاه‍♂️‍♀️
 
راستش کلا من زیاد اهل حرکات موزون نیستم بخصوص تو یه جمعیتی مثل دیشب ولی خب به زور بلندم کرده بودن و منم از هر فرصتی واسه در رفتن و نشستن نهایت استفاده رو م
کهره شکال
آویشن
جــــاورد خیـــــالی گـُـــل وحشی
خوشتر
ز دم بــــــاد شمالی گــل وحشی
                                                                          
کم
دیده به خود چون تو فریبنده‎ نگارا
کهسار
دنـــا کـهره شکالی گـُـــل وحشی
 
با چشم
سیه فـــام تــو آمیـــخته انـــگار
چشمان
غزل خوان غزالی گـُـــل وحشی
 
گفتم
خبرت هست... که آهنـــگ نگاهت
نگذاشت
دگر جای سوالی گـُــل وحـشی
 
تشبیه
کنم چشم ترا با چه کــه خالیست
در لای
غــز
روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم، مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی، نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و تصویرم را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه ای نشستم، دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی خودم می گشتم، موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند، برای همین نمی خواستم فعلا کسی متوجه حضورم بشود، هر چه بیشتر فکر می کردم کمتر به نت
خب نوشتن این متن را شروع می‌کنم در حالی‌که هنوز نقشه‌ای در ذهنم برایش ترسیم نکرده‌ام. ولی فکر می‌کنم واژه‌هایی که همین حالا برای عنوانش برگزیدم بتوانند قلمم را برای این نوشته برانگیزند و در راستای جلوگیری از زیاده‌روی‌اش هدایتش کنند، البته اگر هنگامی که شما متن را می‌خوانید این سه واژهٔ رسانه، مردم و قدرت در عنوان سر جایشان باشند.
ناگزیر باید انتخاب کنیم چه چیزی حکومت می‌کند. می‌شود هم به دقت و تمامیت این کار را نکرد و به حاشیهٔ تصاد
  صبح امروز باید ساعت 8 وارد سایت میشدم تا برنامه ی کلاس های مجازیم رو بررسی کنم.. بعد از تمام شدن کارم،، خواب چشمامو گرفته بود چون دیشب تا 4 بیدار بودم. اما صبحِ طنازُ نورهایِ جذاب، وسوسه ی دوباره به تخت برگشتن رو ازم گرفتن... دوراهیِ سختی بود ولی برای من نورها همیشه پیروز میشن   
 
  اینکه هشتم عید باشه ها،، جمعه باشه ها،، قرنطینه باشه ها( هرچند من تو این قرنطینه، کرونا و اوضاع، کلی چیزایِ سحرانگیز و عجیب میبینم)،، جمعه عصر هم باشه و تو تنها ب
جلال الدین رومی ،سراینده مثنوی معنوی د رکتاب خود راجع به لزوم شناسائی انسان از طرف خود می گوید : 
صد هزاران فصل داند از علوم 
جان خود را می نداند آن ظلوم 
داند او خاصیت هر جوهری 
د ربیان جوهر خود چون خری 
که همی دانم یجوز و لا یجوز 
خود ندانی تو یجوزی یا عجوز
این روا آن نا روا دانی و لیک 
خود روا یا نا روائی بین تو نیک 
قیمت هر کاله میدانی که چیست 
قیمت خود را ندانی احمقی است 
.حاج ملاهادی سبزواری در زمان ناصرالدین شاه در خراسان می زیسته است . او
خوشا که "عشق" و "وطن" داستانِ ما باشد
که حرفِ مردمِ ما بر زبان ما باشد
 
به تاخت می روی و پشت سر نمی بینم
در این مسیر کسی هم عنانِ ما باشد
 
خدا، خدای من و توست، دل قوی می دار
اگرچه دور زمان بر زیان ما باشد
 
غمین مباش که فردا -یقین- فرشته ی شعر 
قسم اگر بخورد، هم به جان ما باشد
 
طلای غزنه نوشتی به دادِ ما نرسید
سخن طلاست که خود در دهانِ ما باشد
 
ستون به سقفِ وطن می زنیم، "سیمین گفت"
بگو اگرچه که با استخوان ما باشد
 
تویی که می گذرم یا " منم که می گذری"
شاخصهای فرد اصلح:
1-امانت دار باشد.2-اهل مشورت باشد.3-اهل تحمل باشد.4-انجام وظیفه5-قاطع و شجاع باشد.6-مردم شناس باشد.7-مردم دوست باشد.
8-بنده صالح باشد.9-میانه رو باشد. 10-حریص نباشد.11-شایسته سالار باشد.            
منابع:
1-خطبه 5 نهج البلاغه
5,6,7,8,2-نامه 53نهج البلاغه
3-غررالحکم باب الراء
4-خطبه 3نهج البلاغه
9-خطبه 16نهج  البلاغه
10-خطبه 129 نهج البلاغه
11-الغدیر ج8،ص291
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد!در دام مانده باشد ،صیاد رفته باشدآه از دمی که تنها با داغ او چو لالهدر خون نشسته باشم ، چون باد رفته باشدامشب صدای تیشه از بیستون نیامدشاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشدخونش به تیغ حسرت یا رب حلال باداصیدی که از کمندت آزاد رفته باشداز آه دردناکی سازم خبر دلت راوقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشدرحم است بر اسیری کز گِرد دام زلفتبا صد امیدواری ناشاد رفته باشدشادم که از رقیبان دامنکشان گذشتیگو مشت خاک ما هم بر باد
Ch (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت چ می باشد) مانند: Chair, cheese
Ph (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ف می باشد)مانند: Phone, elephant
Kh (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت خ می باشد)مانند: Khazar, kharazmi
Gh (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ق-غ می باشد)مانند: Ghand, ghorme sabzi
Sh ( تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ش می باشد)مانند: She, share
Zh ( تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ژ می باشد)مانند: Mozhgan, mozhdeh
Gh ( تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ف می باشد)مانند: Laugh, enough
Th (تلفظ این دو حرف در کنار
لشکرصاحب زمان باشد بسیج قهرمان/دلبرافلاکیان باشد بسیج قهرمان/میرود راه خدارا با خلوص بندگی/اسوه برخاکیان باشد بسیج قهرمان/درجهان مشهورگشته عاشق براهل بیت/آشنای هرمکان باشد بسیج قهرمان/درولایت محوری شد رادمردی باصفا/شیعه راامن وامان باشد بسیج قهرمان/دربصیرت هست کامل میشود الگوی ناب/خوارچشم دشمنان باشد بسیج قهرمان/رهروکارشهیدان باامام عاشقان/نورچشم عاشقان باشد بسیج قهرمان/دررکاب رهبرخود دائما آماده باش/هرکجایی جانفشان باشد بسیج قهرم
آدمی که تووی دلش همه دست‌ب‌دست هم داده‌اند و رخت می‌شویند کمتر می‌تواند از مغزش استفاده کند! چون تمام خونهای بدنش را همان رختشوی‌خانه جمع می‌کند سمت خودش! شاید با عبارتی که بیان کردم نامربوط باشد ولی در نهایت این سخن گران‌بهای سعدی الان با حالم مناسبت دارد: تا مرد سخن نگفته باشد! عیب و هنرش نهفته باشد! هر پیسه گمان مبر نهالی! باشد که پلنگ خفته باشد!
شعر در مورد زخم دل
در این مطلب از سایت جسارت سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد زخم دل برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
تیر غم دنیا به دل ما نرسد
زخم دل عاشق از کمانی دگرست
این ره تو به زهد و علم نتوانی یافت
گنج غم عشق را نشانی دگرست
از قول و غزل سایه چه خواهی دانست
خاموش که عشق را زبانی دگرست
شعر در مورد زخم دل
من زخم های بی نظیری به تن دارم
اما تو مهربان ترینشان بودی
عمیق ترینشان….عزیز ترینشان…
جرعه نوش رمضان بنده کامل باشد/باولایت همه فیض چوحاصل باشد/آمده ماه مبارک که شویم ساقی حق/دلسپاری زبر حجت عادل باشد/وقت افطاروسحرزمزمه دلبری است/کشتی دین زعلی راهی ساحل باشد/شب قدررمضان قله اوج است وکمال/ازبصیرت به خدا بنده نائل باشد/بازکن پنجره دل همه شب بااخلاص/رحمتش موقع افطار چوشامل باشد/بهترین حالت مابندگی وترک گناه/نقشه دشمن دین صحنه باطل باشد/منتظرسوی ظهورو پسرفاطمه ایم/کاش آن روز فرج لحظه عاجل باشد/
اگر کسی تمام روز دمخور آدم‌هایی بوده باشد که هیچ او را نمی‌فهمند، آدم‌هایی که گویی در دنیای دیگری سیر می‌کنند. اگر بقیه‌ی روز سرش را گرم کرده باشد با کامپیوتر و کتاب‌های درسی. اگر کسی آخر شب را با بیات اصفهان لطفی گذرانده باشد و رقص پرده‌ی حریر تراس را در باد آخر شب اردیبهشت تماشا کرده باشد. اگر کسی تنهایی آمده باشد بالای بالای بالا تا بن مویرگ‌های مغزش. اگر کسی آخرین کلماتی که خوانده است اشعار مولانا باشد در وصف شمس‌اش. اگر کسی یک ساعت ت
شب معراج پیغمبروصال یار می باشد/محمدبرترین انسان بردیدار می باشد/شب ماه مبارک را چوخورشیدی عیان کرده/نگارستان یزدانی درآن بسیارمی باشد/مقام احمدو حیدر شده مشهوردنیایی/بهشت وکائنات حق برش بیدار می باشد/نگرتاقاب قوسینش رود پیغمبر اکرم/محمدشاهد خلقت برآن آثار می باشد/به عشق احمدوآلش خدا بخشیده این دنیا/حسینش مظهرشورو همه ایثارمی باشد/شب معراج برمهدی نشانی برظهوراوست/فقط یک ذره از فضلش دراین گفتارمی باشد/
ندارد راه بر مقصد چنانچه بار، کج باشدنشان از خشت کج دارد، اگر دیوار، کج باشدهزاران بار اندوه و فغان سودی نخواهد دادمسیر نوکر از ارباب اگر یک بار کج باشدشروع انحراف از راه مهدی ختم بر نار استشروع کج از آیینش، ادامه دار کج باشدیقینا ریسمانِ دستگیری از گنهکار استاگر که حلقه ای از گیسوی دلدار کج باشدطواف بی ولای فاطمه بر محور کفر استدقیقا مثل آن که سوزنِ پرگار کج باشدفدک را هم خلیفه چون خلافت غصبِ ناحق کردهمیشه دست نامردِ خیانتکار، کج باشدچه ش
همیشه یک نفر  باید باشد که  وقتی از زمین و زمان شاکی شدم بشود وکیل و حق را به من بدهد...حال میخواهد  حقوق خوانده باشد یا نه...حال  میخواهد حق با من باشد یا نه....اصلا مهم نیست!!!!
فقط یک نفر باشد  که ترجیح مکررش ،اولویت اکیدش  به همه دنیا فقط من  باشد.
یک نفر  که  وقتی در غربت دنیا گم شدم...وقتی بغض و حجم عظیم درک و اتفاقات اطرافم سخت بود واسم....بایک ..."دیوانه غصه  چرا میخوری من هستم"  گفتن  ، ویران کند  همه ی دلتنگی ها ،درد ها، بغض ها را !
باید  یک نفر
بنده خوب خدااندرجهان باشد بسیج/شیعه پاک ولایت بی گمان باشد بسیج/درحریم اهل بیت مصطفی اوپیرواست/نزدایزد دائمااندرامان باشد بسیج/اسوه والگوی امت بابصیرت بوده است/مسلمین رادرشجاعت یک نشان باشد بسیج/دشمنان دین وقرآن را دهدهرجاشکست/درنبرد حق وباطل آرمان باشدبسیج/بهرمیهن هر بسیجی دائماآماده باش/دررکاب رهبرخودجانفشان باشد بسیج/کورسازدچشم فتنه باولایت محوری/سوی قلب شیعیان هم گلفشان باشد بسیج/درحوادث بابصیرت راه حق رامیرود/مرهم دل ازبرای دو
امام صادق فرمود مومن را سزاواراست که داری هشت خصلت باشد 1 هنگام شدایدبا وقار باشد  2 هنگام بلا شکیبا باشد 3 در در فراوانی نعمت سپاسگزار باشد بانچه خدا روزیش کرده قانع وخرسند باشد 5 بدشمنانش ستم نکند 6 بارش را بر دوستانش. نیفکند بخاطر دوستانش متحمل گناه تشود 7 بدنش از او در رنج و مشقت باشد واز بسیاری عبادت و قضا حوایج مردم 8مردم از ناحیه او در اسایش باشدهماناعلم دوست مومن است وبرد باری وزیرشو عقل امیر سپاهش یعنی اعضا و جوارحش بفرمان عقلش رفتار ک
یک شب جمعه ی دگر باشد
رفتگان را به ما نظر باشد
هرکه باشی ، تو را سرانجامت
خاک گورت به زیر سر باشد
خواندن فاتحه و قرآنی
بهترین لطف یک نفر باشد
رزق خود را فرستد از قبلش
آنکه را حاصلی به بر باشد
رفتنی ، هرکه آمد اینجا چون ،
می رود هرکه رهگذر باشد.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها